مهمون نگو فرشته !
شیرینکاریهات در ادامه مطلب....
بچه ها شادوخندون
با نشاط فراوون
همه رفتن به پیشواز
پیشوازاون گل ناز
بی بی صفاآوردی
غم ازدل مابردی
شهرماازتوگلشن
چشم ماازتوروشن
خلاصه باشوق وشور
رفتن سوی بیت النور
دسته دسته خانومها
می اومدن به اونجا
بی بی دعاشون می کرد
صحبت براشون می کرد
سلام شیرین ترازعسل!
امروز به حرم خانوم رفتیم وبه بانو خوش آمدگفتیم .برگشتنی ازحرم هم برات از اون
عروسکای کچلی خریدیم که خیلی دوسش داری.از مغازه تا خونه باهاش خیلی بامزه حرف
میزدی ومرتب بوسش می کردی ماهم ازخوشحالی تو خیلی کیف می کردیم
راستی تازه یادگرفتی که اسم خودت میگی البته بخش دومشو یعنی معصومه! داشتی
عکس خودتو که باعلی بودی نگا می کردی که یه دفه گفتی:علی، مصومه
حالاهم زودزود تکرارش میکنی
باعروسکات خیلی خوب بازی می کنی مرتب کنارهم ردیف می کنی و بهشون آب وغذا
می دی ،لالاشون می دی ،جاشونو عوض می کنی،باهاشون حرف می زنی...
خلاصه عسلم !شیرینیتو باهیچ نوشته وعکسی نمی تونم ترسیم کنم.
خیلی خیلی خیلی دوست دارم به قول خودت که وقتی می گم مامانوچندتا دوست داری؟
دستاتو باز می کنی ومیگی صد دا!
منم صد تا دوست دارم شیرینکم!