شاهزاده ای در خرابه !!!!!!!
سلام کوچولوی خوشگلم ! الان درخواب نازی وقتی بیداری که نمیذاری برات خاطره بنویسم همش میخوای
کنارت باشم و باهات بازی کنم ، اصلا باوجودتو ،منوبابات گذرزمان رو احساس نمی کنیم.اخیرا هم
بیشترازگذشته بدغذاشدی به هرترفندی متوسل میشیم تاسرتوگرم کنیم ویکی دوقاشق غذابخوری
آخرشم هردومون کم میاریم،فقط دوست داری شیربخوری!!.اما ماباهمه ی بدخوابی وبدغذاییهات
عاشقتیم عسلم.
امشبم یه شب مهمیه یکی ازاون شبای جانسوز .درچنین شبی یه دخترنورانی ازدخترای امام حسین
علیه السلام بنام حضرت رقیه سلام الله علیها به شهادت رسیده اونم درخرابه شام.
خودت که بهترمیدونی دخترخیلی بابایی میشه خودتم بعضی وقتا میشه که فقط بغل بابات
آروم میشی و باباتو میخوای.حضرت رقیه هم درفراق پدرمهربونش ازغصه وغم جان سپرد
حضرت رقیه خیلی شبیه مادربزرگش حضرت زهرا سلام الله علیه بود یکیش بخاطر ازدست دادن پدر ،دیگه
بخاطراینکه پدر هردوبزگوار بهشون نوید دیدار دادن که زودتر ازبقیه شهیدمیشن وپیش باباهاشون میرن
تشابه دیگه بخاطر مصایبی مثل سیلی خوردن ازدشمن ومظلوم شدن آن دوبزرگ بانو میباشه ازاینرو به
حضرت رقیه زهرای ٣ساله امام حسین علیه السلام میگن.
میدونی عزیزدلم من اونقدرعاشق روضه های حضرت رقیه بودم که به عشق آنحضرت خیلی دوست
داشتم یه دخترکوچولو داشته باشم الانم هروقت موهاتو، شونه میزنم هرقت پاهای کوچولوتو نازمیکنم
ویا باشیرین زبونیهات به یادبلبل امام حسین علیه السلام میافتم به یادموهای پریشون وپاهای آبله زده...
کاش ازمادرزاده نمیشدیم تانمی شنیدیم مصیبت جانکاه سه ساله را سیلی وتازیانه و اسارت وازناقه افتادنو...